من پری کوچکی را می شناسم که در اقیانوسی زندگی میکند
و دلش را در یک لی لبک کوچک می نوازد
آرام آرام
پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد و
سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد
تقدیم به افسانه ای از دنیای خیالی من
تورا دوست میدارمتورا دوست میدارمتورا به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارمبرای عطر گستره ی بیکران و برای عطر نان گرمبرای برفی که آب میشودبرای نخستین گلتورا برای دوست داشتن دوست میدارمجز تو چه کسی میتواند مرا منعکس کند؟من خود خویشتن را بس اندک میبینمبی تو جز گستره ای بیکران نمیبینممیان گذشته و امروزاز جدار آینه ی خویش گذشتن نتوانستمباید زندگی را لغت به لغت فرا گیرمراست از آنگونه که لغت به لغت از یادش میبرندتورا دوست میدارم برای فرزانگیت که از آن من نیستتو را برای سلامتبه رغم همه آنچیزهایی که بجز وهمی نیست دوست میدارمبرای این قلب جاودانه که بازش نمی دارمتو می اندیشی که شکیحال آنکه جز دلیلی نیستیتو همان آفتاب بزرگی که از سر من بالا می رودبدان هنگام که از خویشتن در اطمینانمتورا دوست میدارمتورا به جای تمام کسانی که دوست نمی داشتم دوست میدارم... قربان مهربونیات زهرا...
ممنونم از اینکه برام شعر نوشتی خیلی خوشحالم کردی پری افسانه من دوست دارم
تورا دوست میدارم
تورا دوست میدارم
تورا به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم
برای عطر گستره ی بیکران و برای عطر نان گرم
برای برفی که آب میشود
برای نخستین گل
تورا برای دوست داشتن دوست میدارم
جز تو چه کسی میتواند مرا منعکس کند؟
من خود خویشتن را بس اندک میبینم
بی تو جز گستره ای بیکران نمیبینم
میان گذشته و امروز
از جدار آینه ی خویش گذشتن نتوانستم
باید زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش میبرند
تورا دوست میدارم
برای فرزانگیت که از آن من نیست
تو را برای سلامت
به رغم همه آنچیزهایی که بجز وهمی نیست دوست میدارم
برای این قلب جاودانه که بازش نمی دارم
تو می اندیشی که شکی
حال آنکه جز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که از سر من بالا می رود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم
تورا دوست میدارم
تورا به جای تمام کسانی که دوست نمی داشتم دوست میدارم...
قربان مهربونیات زهرا...
ممنونم از اینکه برام شعر نوشتی
خیلی خوشحالم کردی پری افسانه من
دوست دارم